اسدخان بهداروند
اسدخان بهداروند رییس طایفه ی بهداروند شاخه ی هفت لنگ بختیاری، از دلاوران، جنگجویان و جوانمردان زمان خویش بود. نام پدر و اجداد وی در منابع مشخص نیست. او در سخاوت، شجاعت و مردانگی سرآمد روزگار خویش بود.
به واسطه ی کشتن شیرها در جنگل به اسدخان شیرکش مشهور گردید. محل سکونت وی در خوزستان دژ مشهور ملکا یا ملکان بود که خود از عجایب روزگار به حساب می آمد. این دژ مقر و پناهگاه اسدخان بوده و لذا به دژ اسدخان نیز مشهور است.
این دژپیش از این متعلق به طایفه ی موگوئی بوده است. خان موگوئی یکی از خوانین بهداروند را بالای دژ زندانی نمود. اما آن خان با کمک همسر و همراهانش توانست خان موگوئی را از دژ خارج نموده و از آن پس خود و افرادش در آنجا مستقر شوند. پس از هفت پشت این دژ به اسد خان و پس از او به پسرش جعفرقلی خان رسید.
لایارد که در عصر جعفرقلی خان بهداروند از این دژ دیدن نمود، می نویسد:«نام قدیمی اش دژ ملکان است و لرها عقیده دارند که این دژ از فرشته ها یا ملائکه به بختیاری ها منتقل شده است و بدون کمک ملائکه نمی توان به بالای دژ صعود نمود.» اسدخان بهداروند در چنین مکانی مستقر بوده و زندگی می کرد.
دشمنان وی بواسطه ی صعب العبور بودن دژ حتی با داشتن لشکری عظیم نمی توانستند آنجا را تصرف نمایند. اسدخان پس از حمله به دشمنان خویش و یا ایجاد ناامنی حتی تا پشت دروازه های تهران، خود را به دژ رسانده و نجات پیدا می کرد و دشمنان نمی توانستند بر او دست یابند.
اسدخان به طور همزمان با فتح علی شاه قاجار، محمدتقی خان چهارلنگ و حبیب اله خان دورکی رقابت و جنگ قدرت داشت. به ویژه رقیب اصلی وی حبیب اله خان دورکی بود که میان این دو نفر بر سر رهبری و ریاست شاخه ی هفت لنگ رقابت وجود داشت.
حبیب اله خان برخلاف اسدخان از شجاعت و جنگ آوری ذاتی بهره ی کمتری داشت اسدخان سرانجام روزی به هنگام شکارتوسط قوای فتح علی شاه دستگیر و به تهران فرستاده شد. شاه فرمان داد تا وی را زنده به گور کنند و برای عذاب بیشتر او دستور داد تا قبرش را در مقابل چشمانش بکنند.
اما وی چون دید قبرکن ها درست کار نمی کنند، ناراحت شده و با گرفتن کلنگ از دست آنها، شروع به کندن قبر خویش نمود. مأمورین که شگفت زده شده بودند به شاه خبر دادند، فتحعلی شاه از این همه شهامت و جرئت شگفت زده شده و تصمیم گرفت از کشتن چنین شخص شجاعی صرف نظر نماید.
اما دستور داد که در تهران تحت نظر باقی بماند.پس از اینکه ناپلئون فرانسویان را جهت دوستی و کمک به ایران فرستاد و آنها برای مهمات سازی و توپ ریزی به ذغال نیاز فراوان داشتند، شاه قاجار که از وجود جنگل های بلوط در سرزمین بختیاری خبر داشت، اسدخان و رقیبش حبیب اله خان دورکی را که در تهران گروگان بودند، احضار نموده و شرط آزادی آن دو را تهیه ی ذغال و ارسال آن به مرکز اعلام نمود.
هر دو نفر پذیرفته و به میان ایل بختیاری مراجعت کردند. اما اسدخان چون به میان ایل رسید از تهیه ی ذغال برای دولت قاجار امتناع ورزیده و این کار را ننگ آور و برخلاف غیرت و تعصب ایلی دانست. ولی حبیب اله خان دورکی گزارش سرپیچی وی از فرمان شاه را به اطلاع تهران رساند.
در نتیجه به فرمان فتحعلی شاه نیروهای حاکم اصفهان به کمک الیاس خان دورکی برادرزاده ی حبیب اله خان به سوی محل سکونت طایفه ی بهداروند واقع در چهارمحال و بختیاری لشکر کشی نمودند.
جنگ طرفین در سال ۱۲۲۷هـ.ق به هنگام کوچ عشایر بختیاری به خوزستان در قله ای از زردکوه به نام کلنگ چین اتفاق افتاد. در این جنگ اسدخان که از هر طرف به محاصره ی دشمن درآمده بود، تنها راه نجات خود و همراهانش را عبور از صخره و پرتگاه کلنگ چین دانست. لذا او با کشتن احشام و چهارپایانی که داشتند پلکانی درست کرده و خود و افرادش و زنان و بچه ها با پا نهادن بر لاشه ی حیوانات به بالای تپه صعود کرده و بطور معجزه آسایی نجات یافتند.
این کار بزرگ و شگفت انگیز نشان دهنده ی کاردانی و شهامت اسد خان بوده و در خور ستایش است. گویند در پایان جنگ اسدخان به زنی رسید که نمی شناخت، از او احوال پرسی نمود آن زن گفت:«خدا اسد خانَم را به سلامت بدارد این خرابی ها قابل تعمیر است.» پس از این جنگ اسد خان بیش از پیش مغضوب دولت قاجار گردید.
در سال ۱۲۳۱ هـ.ق که حکومت بختیاری بر عهده ی شاهزاده محمد تقی میرزا بود، او وزیر خود میرزا علی گرایلی و آقا قاسم صندوقدار را برای استمالت اسد خان فرستاد و پیام داد که او بهتر است فرمان شاه را گردن نهد. اما اسدخان به پیام شاهزاده وقعی نگذاشته و هر دو نفر را دستگیر و زندانی نمود.
چون این خبر به گوش فتحعلی شاه رسید حکومت بختیاری را به پسر دیگرش محمدعلی میرزای دولتشاه سپرد. لذا شاهزاده دولت شاه به سوی دژ اسدخان رهسپار گردید. گویند که وی برای تماشای دژ به حوالی آن آمد و اطراف آن را خوب بررسی کرده و فهمید که گشودن این حصن طبیعی به وسیله ی یورش و غلبه از محالات است.
لذا به تنهایی و بدون سپاه و سربازخود را به نزدیکی دژ رسانیده و مشغول تماشا گردید. اسدخان که برای بازدید طویله ی اسبان خویش به پایین دژ آمده بود از دور سواری را دید که در سیصد قدمی ایستاده و تماشا می کند.
لذا او یکه و تنها حرکت کرد تا به شاهزاده رسید، او را شناخت و پرسید اینجا چکار دارید؟ شاهزاده تجاهل نموده و گفت من یکی از سپاهیان شاهزاده دولتشاه می باشم که برای تماشای دژ آمده ام، اسدخان هم گفت بنده هم یکی از نوکرهای اسدخان می باشم، رسم بختیاری و کلیه ی ایلات این است کسی که وارد احشام یا خانه ی مان بشود
باید پذیرایی کنیم، باید بیایید نهار میل کرده مراجعت کنید. شاهزاده بدون ترس و واهمه به کنار دژ آمد. اسدخان اسبش را گرفته و گفت بنده اسد خان و شما شاهزاده محمدعلی میرزای دولتشاه می باشید، آنگاه دولتشاه او را در بغل کشیده و رویش را بوسید.
اسدخان نیز منتهای تعظیم و تکریم را در حق شاهزاده بجا آورد. دولتشاه که مجذوب شخصیت و شجاعت اسدخان شده بود از او خواست تا همراه وی شده و با او به تهران برود. اسدخان نیز که مردانگی و صداقت شاهزاده ی قاجار را مشاهده نمود از در مردانگی درآمده و خود را تسلیم او نمود. دولتشاه به او گفت اکنون بالای دژ برو و تدارکات خود را نموده مراجعت کن.
اما اسدخان نپذیرفته و گفت اگر به دژ برگردم هوای دژ مانع از آمدنم می شود، هم اکنون به هر کجا بروی در رکاب تو خواهم بود. خانواده ی اسدخان که جریان را شنیدند از دژ پایین آمده و به اصرار مانع رفتن او شدند اما او نپذیرفت لذا آنان وقتی مأیوس شدند به نزد شاهزاده آمده و و سفارش اسدخان را به او کردند.
دولتشاه آنها را دلداری داده و به روایتی ۵۰۰ اشرفی و به روایتی دیگر ۷۰۰ اشرفی و یا ۱۰۰۰ تومان که در ترک اسب خود داشت جهت مخارج خانواده ی اسدخان به آنها داد. اسدخان با خانواده و یاران خود خداحافظی کرده در رکاب شاهزاده محمدعلی میرزا دولتشاه به سوی تهران حرکت کرد.
پس از رسیدن به تهران شاهزاده ی قاجار به خان بختیاری گفت اکنون به اصطبل همایونی پناهنده شو تا من نزد پادشاه عذر تقصیر تو را بخواهم. اسدخان به اصطبل شاهی رفت و دولتشاه به نزد پدر رفته گفت اسدخان حاضر است.
شاه به میر غضب دستور داد که سر او را برایم بیاور. اما دولتشاه گفت:«اسدخان به اصطبل همایونی پناهنده شده است و شایسته نیست که پناهنده را به قتل رساند، علاوه من به او اطمینان داده ام وگرنه به این آسانی گرفتار نمی شد، نخست بفرما تا سر مرا بردارند آنگاه خود دانی و اسدخان.» فتحعلی شاه نیز حرمت ضمانت و تأمین پسر را نشکسته، اسدخان را بخشیده و به دولتشاه واگذار نمود. اسدخان از آن پس همیشه در رکاب شاهزاده بود.
هنگامی که او والی کرمانشاه گردید خان بختیاری را نیز همراه خود برد. تا اینکه دولتشاه در کرمانشاه بیمار گردیده دریافت که اجلش رسیده است لذا به اسدخان بختیاری و حسن خان فیلی که او نیز از شجاعان مشهور بود هشدار داد که آنجا نمانده و به میان ایل خود بازگردند زیرا که پس از مرگ وی از جانب پدر و اطرافیان او در امان نیستند.
آن دو نفر نیز نصیحت و وصیت شاهزاده را بجا آورده و پس از خداحافظی با او به میان طوایف خود بازگشتند. اسدخان به خوزستان بازگشت و در دژ ملکان مستقر گردید. او زمستان ها را در آنجا گذرانیده و تابستان ها به ییلاق می رفت.
از این پس چندین سال میان او و برادران و عموزادگانش در میزدج جنگ هایی درگرفت. تا اینکه روزی هنگامی که او از دژ ملکان بیرون رفته بود پسر عمویش داودخان بهداروند با خدعه و نیرنگ دژ را تصرف نموده و از ورود اسدخان به آن جلوگیری نمود.
اسدخان که راضی به جنگ و خونریزی میان خود و عموزاده اش نبود از تصرف دژ صرف نظر کرده و به فارس نزد دختر خود که زن مرتضی قلی خان قشقایی بود رفته و تا هنگام مرگ درآنجا ماند.
خسروخان سردار ظفر سال مرگ وی را به نقل از تاریخ قتل و مرگ خوانین و سلاطین که در پشت جلد قرآن کلبعلی خان دورکی نوشته شده بود، سال ۱۲۳۴ هـ.ق می داند. اما این تاریخ مطابق یادداشت های مهراب امیری اشتباه است زیرا که محمد علی میرزای دولتشاه در بیست و ششم صفر ۱۲۳۷هـ.ق در راه بغداد درگذشت و اسدخان تا لحظه ی مرگ در رکاب وی بوده است. پس بنابراین به احتمال زیاد سال مرگ اسدخان نه ۱۲۳۴هـ.ق بلکه ۱۲۴۳ هـ.ق می باشد
و در یادداشتهای سردار ظفر اشتباه قلمی صورت گرفته است. از اسدخان بهداروند پسرانی بجا ماند که هیچکدام شهرت نیک و صفات مثبت پدر را نداشتند. یکی از آنها نجفقلی خان بود که توسط سهراب خان محمود صالح چهارلنگ به قتل رسید. اما پسر مشهور اسدخان جعفرقلی خان بهداروند نام داشت که به علت سوء رفتارو کردار حتی نام نیک پدر را تخریب نمود
دیدگاهتان را بنویسید