زندگي، اقدامات و مناصب حسينقلي خان بختياري و نحوه قتل او :
حسينقلي خان بختياري فرزند جعفرقلي خان دوركي و بي بي شاه پسند دختر علي صالح آل جمالي در سال 1237 هـ ق متولد گرديد. پدرش جعفرقلي خان در سال 1252 هـ ق هنگامي كه حسينقلي پانزده ساله بود در جنگ منار توسط همنامش جعفرقلي خان بهداروند به قتل رسيد. لذا او و برادرانش تحت سرپرستي عمويشان كلبعلي خان قرار گرفتند.
اما مدت زمان زيادي نگذشت كه ميان آنها و عمويشان اختلاف حسینقلی خان بختیاری- فرمانروا و رهبر بختیاری ها درقرن 19ايجاد شد. حسينقلي خان با سياست و دورانديشي خود را به منوچهرخان معتمدالدوله ي ارمني حاكم اصفهان نزديك نموده و توانست د رسال 1262 هـ ق در سن 25 سالگي حكومت منطقه ي بختياري را به اسم يكي از عموهاي پيرش به نام مهديقلي خان گرفته ولي خود عملاً اداره ي امور بختياري را بر عهده بگيرد.
او سپس به منازعه با كلبعلي خان برخاسته و او را شكست دا د. با پيروزي بر عمو راه براي او هموار گرديده و از آن پس پله هاي ترقي موفقيت رايكي پس از ديگري طي نمود. مدتي بعد طايفه ي چهارلنگ را تحت انقياد خود درآورده و سرانجام با دستگيري موسي خان بابادي و تحويل او به دولت قاجاربرطايفه ي بابادي استيلا پيدا نمود.
سركوبي شورشيان ومخالفان دولت مركزي، ايجاد امنيت و ثبات در منطقه ي بختياري، شركت در جنگ ايران و انگليس به حمايت از دولت قاجار در سال 1273 هـ ق و خيلي اقدامات و خدمات ديگر وي باعث ترقي جايگاه و افزايش محبوبيتش نزد دولت قاجار گرديد.
لذا در ربيع الثاني 1279 هـ ق از طرف آن دولت لقب ناظم بختياري را دريافت نمود و سپس پنج سال بعد در شعبان 1284 هـ ق فرمان ايلخاني كل بختياري از جانب ناصرالدين شاه قاجار براي وي صادر گرديد. حسينقلي خان از آن پس به مدت پانزده سال در اوج نفوذ و اقتدار بود
تا اينكه در سال 1299 هـ ق از طرف ظل السلطان حاكم اصفهان و ايالات جنوبي ايران به اصفهان احضار گرديده و در 27 رجب همان سال در آنجا به قتل رسيد.
اسرار قتل حسينقلي خان ايلخاني بختياري:
امــروز تخت سلـطنت تـاج قاجـاريه به يك مويي بستـه و آن مـو
در دست تو و يك قيچي بسيار تندي حسينقلي خان گرفته
مي خواهد اين مو را قطع كند، تو كه تقريباً همه كاره هستي چه
خيال داري و صلاح دولت چيست؟
ناصرالدين شاه خطاب به پسرش ظل السلطان
آقــازاذه ي جـوان من به قربانت بروم مـي بينم كه در كوچه ي
پيچاپيچ شير و ببر و پلنگ حسينقلي خان كه نادر اين عهد است
به مثـل شــاه طهمـاسب صفويـه بيچـاره افتاده اي تا كي خودت
و خانواده ي قاجار را تمام كني.
فرهاد ميرزا معتمد الدوله خطاب به مسعود ميرزا ظل السلطان
يكي از حوادث مهم تاريخ ايران و بختياري واقعه ي قتل حسينقلي خان ايلخان بختياري در تاريخ 27 رجب 1299 هجري قمري به دستور ناصرالدين شاه و به دست پسرش مسعود ميرزا ظل السلطان مي باشد. اين واقعه تأثيرات مهمي هم بر تاريخ ايران و هم بر تاريخ بختياري از خود به جا گذاشت.
در تاريخ ايران اين قتل چنان اهميت داشت كه باعث ريشه دواندن كينه و دشمني ميان بازماندگان ايلخاني وسلسله ي قاجاريه گرديده تاجايي كه عده اي ازنويسندگان ومورخين- صحيح يا نا صحيح – فتح تهران توسط بختياري ها و مخالفت با سلطنت استبدادي قاجار را به نوعي انتقام گيري خون حسينقلي خان ايلخاني از قاجارها دانسته اند.
از سوي ديگر قتل ايلخاني در تاريخ بختياري نيز نتايج و عواقب بسياري داشت. اين واقعه باعث گرديد تا امنيت و آرامشي كه ايلخاني در بختياري و خوزستان ايجاد كرده بود خاتمه يافته و جاي خود را به ناامني، آشوب و جنگ قدرت ميان پسران ايلخاني مقتول و برادران وي بدهد.
تا كنون درباره ي ماجراي قتل حسينقلي خان بختياري مطالبي به صورت پراكنده و جسته و گريخته در كتاب ها نوشته شده است. اما تا اين زمان هيچگونه پژوهش مجزا و مستقلي درباره ي اين واقعه به روش علمي صورت نگرفته است.
اين نوشتار كوششي در جهت روشن كردن علل و انگيزه هاي قتل وي مي باشدكه تقديم طالبان حقيقت مي گردد نگاهي به اسناد، منابع و نوشته هايي كه درباره ي قتل ايلخاني وجود دارد براي ما روشن و مبرهن مي سازد كه علل، عوامل و انگيزه هاي گوناگوني در جريان اين شخصيت برجسته توسط حكومت قاجار دخالت داشته اند و نمي توان پذيرفت كه تنها يك عامل و ييك انگيزه باعث قتل ايلخاني بختياري گرديده است.
مهمترين عوامل و علل شناخته شده ي قتل حسينقلي خان بختياري عبارتند از:
الف: تحريكات خصمانه ي فرهاد ميرزا معتمدالدوله
ب: روابط دوستانه با دولت و اتباع انگليس
پ: كسب ثروت و قدرت فراوان
ت: روابط دوستانه با مقامات دولت قاجار
ث: تحريكات برادران و برادرزادگان
تحريكات خصمانه ي فرهادميرزا معتمدالدوله:
درباره ي قتل حسينقلي خان بختياري حرف وحديث فراوان است. بدون شك يكي از مهمترين عواملي كه باعث قتل حسينقلي خان بختياري گرديد، تحريكات و توطئه هاي دائمي معتمدالدوله برضد وي بوده است. شاهزاده فرهادميرزا معتمدالدوله ي فرمانفر پسرعباس ميرزاي قاجار، برادركوچكتر محمدشاه و عموي ناصرالدين شاه، يكي از معدود رجال وشاهزادگان قاجار است
كه ضمن حضور داشتن دردنياي سياست وحكومت، اهل علم وادب نيز بوده وآثار ونوشته هايي ازجمله كتاب«جام جم» از وي به جا مانده است. معتمد الدوله درسال1293هـ.ق پس ازعزل معتمدالملك دركهنسالي حاكم فارس گرديد
معتمدالدوله دشمني شديدي با حسينقلي خان ايلخاني بختياري داشته واغلب منابع، اسناد ونوشته ها ازاين دشمني خبرمي دهند. علت دقيق اختلاف و دشمني معتمدالدوله وايلخاني با يكديگر روشن نيست. شايد ريشه ي اين خصومت در رقابت وجنگ قدرت ميان معتمدالدوله وظل السلطان باشد وحاكم فارس خواسته است ايلخاني بختياري را كه بازوي توانمند وهمچنين متحد قدرتمند حاكم اصفهان به حساب مي آمد تضعيف ساخته ويا از بين ببرد. نكته ي روشن اين است كه اختلاف معتمدالدوله وايلخاني حول محور ميائل زير بوده است
الف) پناه دادن ايلخاني بختياري به محمد حسين خان بويراحمدي
ب) پناه دادن ايلخاني به بزرگان قشقايي
پ) درگيري وقتل وغارت مكرر بختياري ها وقشقايي ه
مسئله ي مالكيت وماليات فلارد:
فرار محمدحسين خان پسرخداكرم خان بويراحمدي به منطقه ي بختياري وپناه دادن ايلخاني به اويكي ازمسائلي بود كه ميان ايلخاني بختياري و معتمدالدوله حاكم فارس را شكرآب نمود. درسال 1294هـ.ق احتشام الدوله پسر معتمدالدوله با سوارنظام فارس و نيروي قشقايي به كهكيلويه وبويراحمد هجوم آورد.
محمدحسين خان همراه با عده اي فرارنموده و به جانكي بختياري نزد ايلخاني پناهنده گرديد. نظاميان احتشام الدوله وقشقايي ها درتعقيب او وارد منطقه ي بختياري شدند ودر فلارد خرابي زيادي به بار آوردند. ايلخاني ضمن اينكه تخريب فلارد را به تهران گزارش نموده واز معتمدالدوله به دولت شكايت كرد، ازاسترداد محمدحسين خان به حاكم فارس اجتناب ورزيد. اصرارهاي پي درپي معتمدالدوله براي بازگرداندن محمد حسين خان بي نتيجه ماند. لذا او درربيع الاول1295هـ.ق موضوع را به شاه چنين گزارش نمود:
«درباب محمدحسين خان بويراحمدي مكرر تفصيل را به عرض پيشگاه حضورآفتاب ظهور مبارك رسانيده كه باوجود صغرسن چهار برادر بي گناه خود را دروسط مملكت كشته وپدرپير خودش را محبوس ساخته وحالا به اطمينان حسينقلي خان ايلخاني بدون وحشت وبا كمال آزادي در پناه او مي رود ومطلقاً انديشه از مواخذه اولياي دولت قاهره ندارد.» معتمدالدوله در ادامه به شاه گوشزد مي نمايد كه ديگر ايلات جنوب نيز منتظرند چنانچه درباره ي وي اغماض صورت گيرد آنها نيز فتنه واغتشاش خود را آغاز نمايند
ناصرالدين شاه براي حل اين مسئله خود شخصاً اقدام نمود. او طي نامه ها و تلگراف هايي كه به ايلخاني بختياري ارسال نمود از وي خواست كه حتماً خان مذكور را به نزد معتمدالدوله بازگرداند. اما ايلخاني بختياري به دليل مخالف بودن استرداد پناهنده با آداب ورسوم ايلياتي، ازبازگرداندن محمدحسين خان به نزدحاكم فارس عذرخواست.
بااين وجود معتمدالدوله دست بردارنبوده و همچنان اصرار بر استرداد خان بوير احمدي را ادامه داد. اوحتي ازاين نيز فراتر رفته وايلخاني را متهم نمود كه خداكرم خان بويراحمدي وپسرش محمدحسين خان رابرضد وي تحريك كرده است. به گفته ي سردارظفر برسر اين مسئله فرهادميرزا معتمدالدوله با ايلخاني بختياري بد شده وبارها به ناصرالدين شاه شكايت نموده وحتي وانمود كرد كه حسينقلي خان هواي شاهي درسر دارد.
بااين وجود معتمدالدوله دست بردارنبوده و همچنان اصرار بر استرداد خان بوير احمدي را ادامه داد. اوحتي ازاين نيز فراتر رفته وايلخاني را متهم نمود كه خداكرم خان بويراحمدي وپسرش محمدحسين خان رابرضد وي تحريك كرده است. به گفته ي سردارظفر برسر اين مسئله فرهادميرزا معتمدالدوله با ايلخاني بختياري بد شده وبارها به ناصرالدين شاه شكايت نموده وحتي وانمود كرد كه حسينقلي خان هواي شاهي درسر دارد.
اما درمقابل اين اتهامات معتمدالدوله، ظل السلطان از ايلخاني حمايت به عمل مي آورد. اين مسئله سرانجام درسال1295هـ.ق مطابق نوشته ي ايلخاني در كتابچه ي خاطرات ده سال آخر زندگي اش اين گونه حل شد:
«…حسن خان تفنگدار شاهي با حكم آمد كه من محمدحسين خان بويراحمدي را با اطمينان بدهم بفرستم طهران يا به زور او را بگيرم. من هم قرآن مهركردم جهت محمدحسين خان بويراحمدي فرستادم اوهم سوار شد رفت طهران…» اما معتمدالدوله دست بردار نبود وتلاش كرد تا خداكرم خان پدر محمدحسين خان را كه او نيز از ظلم و بيداد معتمدالدوله به منطقه ي بختياري پناه آورده بود بازگرداند.
درسال 1295هـ.ق مأمور معتمدالدوله براي استرداد خداكرم خان نزد ايلخاني آمد. اما ايلخاني كه پي برد خان بويراحمدي تمايلي براي رفتن به شيراز ندارد، اورا نيز چون پسرش به تهران فرستاد. شاه اگرچه نسبت به آن دو عنايت والتفات نشان داد ولي آنها را به شيراز فرستاد.
سرانجام احتشام الدوله پسر معتمدالدوله، محمدحسين خان راظاهراً با اجازه ي پدرش شب هنگام خفه نموده واعلام كرد كه اسب او را به زمين زد وكشت اما مطابق نوشته ي ايلخاني در كتابچه ي خاطرات:«… برهمه كس معلوم شد او را احتشام الدوله كشت
مسئله ي ديگري كه اختلاف ميان ايلخاني بختياري و معتمدالدوله را بيشتر دامن زد فرار بزرگ قشقايي به خاك بختياري وپناه آوردنشان به نزد ايلخاني بود. درسال 1295هـ.ق نجفقلي خان كشكولي، حاج باباخان دره شوري وجعفرقلي بك فارسيمدان با دوازده هزار خانوار قشقايي از ترس ظلم داراب خان قشقايي حاكم انتصابي و مورد حمايت معتمدالدوله، به خاك بختياري فرار كردند.
از ميان آنها طايفه ي دره شوري روابط دوستانه با ايلخاني داشته واز اواطاعت مي كردند. سردارظفر مي نويسد:«حاج باباخان رييس آنها(دره شوري ها) از فداييان پدرم بود و همه ساله (نزد ايلخاني) مي آمد.»
حسينقلي خان ايلخاني قشقايي ها را پناه داده وآنها را ازميزدج تا دهكرد اسكان داد. سپس كدخدايانشان را به تهران فرستاده ودستور كار را به آنها داد كه درآنجا چه بكنند. آنان درطويله ي ناصر
جريان قتل ايلخاني بختياري:
حسينقلي خان بختياري هر ساله پس از اينكه در بهار همراه با ايل از خوزستان به چهار محال وبختياري مي آمد، پس از مدتي توقف در ميان ايل براي استراحت و جمع آوري ماليات، به اصفهان رفته و ضمن ديدار با شاهزاده ظل السلطان ماليات ايل بختياري را نيز به وي مي پرداخت.
اما در بهار سال 1299هـ ق،شاهزاده بر خلاف هر سال در ملاقات با ايلخاني عجله و اصرار بسيار داشته و هر روز اسفنديار خان پسر بزرگ وي مي پرسيد كه«ايلخاني دير آمد در باب عربستان سئوال و جواب بكنم» بستگان ايلخاني نيز خوشحال شده بودند زيرا كه تصور مي كردند شاهزاده مي خواهد كليه امور خوزستان را به ايلخاني واگذار نمايد.
ايلخاني درابتدا براي رفتن به اصفهان با دو برادر خويش مشورت كرد اما برادرانش كه به بي مهري دولت قاجار نسبت به وي پي برده بودند او را از اين سفرمنع كرده و بر حذر داشتند. رضا قلي خان به برادر گفت:«مرا رأي اين است كه به اصفهان نرويد و پا درد را كه ما همه ارث مي بريم بهانه كرده در بختياري مانده پسرها را بفرستيد.
»امامقلي خان نيزگفت:«آقا حسين ازمن بشنو قاجاريه صفت وراستي ندارد و شنيده ام كه شمارا در دربار ودولت خيلي بد نام كرده اند. بيا جناب عالي و بنده و آقا رضا قلي خان برويم در عتبات عاليات مجاور شويم» اما ايلخاني كه از برادران و برادرزادگان مكدر بود به نصايح آنها اعتناعي نكرد و روانه اصفهان شد.
او در رجب 1299هـ.ق به حضور ظل السلطان رسيد. پس ازاينكه شاهزاده ايلخاني را ملاقات كرد، ابتدا به صورت ظاهري او را احترام نموده و چنان وانمود كرد كه بين او و ايلخاني صميميت وجود دارد. مثلاً همانند سابق در ميدان نقش جهان در حالي كه سوار بر اسب بود دست بر شانه ي ايلخاني كه پياده بود گذاشته و آهسته حركت مي كرد. اما سرانجام شاهزاده از ظاهر سازي و تزوير خسته شده و آن روي سكه را نشان داد.
ظل السلطان در روز آخر زندگي ايلخاني، او را به تماشاي ارتش منظم و تا بن دندان مسلح خود دعوت كرد و ضمن بازديد، نظر ايلخاني را درباره ي سپاه خود جويا شد اما ايلخاني با جرأت و جسارت تمام به تعريف و توصيف سوار بختياري پرداخت، به حدي كه اين برخورد او حضار را به وحشت انداخت. شاهزاده از شخص ايلخاني و اينكه او نيروهاي خود را بهتر از نيروهاي وي دانسته بود به خشم آمده و ميان آنها بگو مگو بوجود آمد.
ميـرزا تقي دانش(مستشار اعظم) كه روز قتـل ايلخـاني و دستگيري پسرانش در آنجا حضور داشت مي نويسد:«شهزاده بر لب حوض كه در ميان باغ بود بر صندلي نشسته و حسينقلي خان ايلخاني بختياري با رضاقلي خان كلهر سرتيپ در جلو ايستاده تفنگي بر دست داشت به شهزاده تقديم كرد.
ظل السلطان بي آنكه به آن تقديم نظري به لطف اندازد، آن را به رضاقلي خان بخشيد و ايلخاني را گفت به اتاق تلگراف رود كه اعلي حضرت را با شما فرمايش حضوري است. ايلخاني از خيابان باغ به طرف اتاق و من به طرف خيابان مواجه آن… مي گفتند صبح شهرزاده از اندرون با اضطراب بيرون آمده پاي كوبان و شتابان كه بشتابيد!
دكتر بياوريد كه ايلخاني حالش در هم شده! در حالي كه همان گاه حسب الامر براي تلگراف حضوري به اتاق رفت كارش را ساخته بودند و هر چه آن بيچاره مي گفته قهوه نمي خورم مي گفتند ببايستي خوردن و كار در همان ساعت بگذشت…» اما در خصوص چگونگي به قتل رساندن ايلخاني اختلاف نظرهايي وجود دارد.
بعضي منابع از قتل وي توسط قهوه ي قجري و بعضي ديگر از خوراندن سم و يا انداختن طناب به گلوي وي سخن مي گويند مكبن روزبه نقل از دختر ايلخاني مي نويسد:«ظل السلطان حسينقلي خان را به عنوان اينكه به كمك وي احتياج دارد، فوري به اصفهان احضار كرد وبا قرآن سوگند ياد كرد كه او را سالم به خانه اش مراجعت خواهد داد ولي هنگامي كه ايلخاني به اصفهان رفت، ظل السلطان تلگرامي به وي نشان داد كه شاه فرمان قتل او را صادر كرده بود.
چون ايلخاني به اين فرمان اعتراض كرد ظل السلطان دستور داد تا دژخيمان او را به طور وحشيانه اي با طناب خفه كردندهانري رنه دالماني نيز معتقد است حسينقلي خان بختياري كه مورد بغض ظل السلطان بود از سوي وي به اصفهان اظهار شد و در حضور شاهزاده به ضرب خنجر كشته شد.
عليقلي خان سردار اسعد (دوم) پسر سوم ايلخاني كه خود به هنگام قتل ايلخاني در اصفهان حضور داشت و محبوس گرديد درباره ي قتل پدر مي نويسد:«… در شب بيست و هفتم رجب 1299هـ.ق/ژوئن 1882م ايلخاني و اسفنديارخان و من به دعوت ظل السلطان در ميدان شاه براي ديدن مشق سرباز حضور به هم رسانديم.
پس از اتمام مشق با ظل السلطان مراجعت به عمارت دولتي نموديم. نزديك غروب ظل السلطان به مرحوم ايلخاني گفت كه شما با مشيرالملك به اتاق برويد و در باب عربستان مذاكرات بنماييد. پس از آن به اسفنديارخان و من گفت كه شما هم به منزل بنان الملك برويد كه با شما كار لازم دارم.
ما با بنان الملك مشغول صحبت شديم كه زنجير بسيار بزرگي آورده ما را زنجير نمودند و فوراً سرباز، تمام باغ را احاطه كرد. در اين وقت بنان الملك برخاسته بيرون رفت. ما دانستيم كه ايلخاني را نيز گرفتار نمودند. پس از آن پاهاي ما را خليلي نموده و بازوان ما را نيز بستند. در همان شب مرحوم ايلخاني را به قتل آوردند. صبح آن شب در شهر شهرت انداختند كه ايلخاني سكته كرده، آنگاه نعش آن مرحوم را با كمال احترام بلند كرده و در تخت فولادي در تكيه ي مير به خاك سپردند
خسروخان سردار ظفر پسر كوچكتر ايلخاني نيز ماجراي قتل پدر و زنجير شدن برادران خويش را در خاطرات خود اينگونه توضيح مي دهد:«(ظل السلطان) گفت: ايلخاني برود منزل حبيب اله خان مشيرالملك، اسفنديارخان و حاج عليقلي خان بروند منزل ميرزا رضاخان بنان الملك. اين دونفر وزير و كارپرداز او بودند. پدرم رفت منزل مشيرالملك، برادرهايم رفتند خانه ي بنان الملك. تا رسيدند زنجير آوردند، آنها شوخي پنداشتند بعد ديدند شوخي نيست زنجير به گردن آنها نهادند.
پدرم گفته بود عليقلي را براي چه گرفتند او كه بي تقصير بود؟ مرا براي چه مي كشند؟ چرا به تهران نمي فرستند؟ گناه من چيست؟ بگويند تا بدانم براي چه كشته مي شوم؟… در همان شب پدرم را خفه كردند و روز ديگر آوازه درانداختند
كه ايلخاني فجئه كرده ناگهاني مرد و به غير از حاج شيخ محمد باقر، ساير علما گواهي دادند كه مرگ ايلخاني مرگ ناگهاني بوده و پيداست كه اين گواهي دادن از بيم ظل السلطان بوده و انديشه نكردن از خشم خدا، باري در همان روز با نظام و موزيك عزا جسد او را در تخت پولاد تكيه ي مير به خاك سپردند
كاملاً واضح و روشن است كه حسينقلي خان بختياري سرنوشت و سرانجام خود را از مدتي قبل پيش بيني كرده و در رجب 1299 هـ.ق با علم و اطلاع از آينده ي تاريك خود به سوي قربانگاه حركت كرد. مثلاً او قبلاً چه طي نامه و چه حضوري از ناصرالدين شاه خواسته بود كه او را از خدمات دولتي معاف نموده تا به عتبات رفته و در آنجا به گوشه نشيني و عبادت مشغول گردد اما شاه تقاضاي او را نپذيرفته و به ادامه ي خدمت تشويق كرده بود.
يا وقتي كه برادرانش او را از عزيمت به اصفهان بر حذر داشتند در جوابشان گفته بود كه شاه مرا بكشد بهتر است كه تملق شما و پسرانتان را بكنم. همچنين وقتي كه مي خواست به سوي اصفهان حركت كند به همسرش بي بي مهرافروز- مادر عليقلي خان سرداراسعد و خسروخان سردار ظفر- گفته بود:«شايد مرا به تهران بفرستند و ديگر بختياري نيايم
اگرچه گناهي ندارم كه كشتن يا در زندان افكندن سزايم باشد، ولي اگر به تهران بردند، شما بياييد و تنها دخترم زهرابگم – كه ايلخاني دلبستگي زيادي به وي داشت – را بياوريدبدين صورت مردي كه طي سي سال توانست درجنوب غربي ايران بويژه در دو منطقه ي خوزستان و چهارمحال و بختياري با زحمت بسيار و سياست مدبرانه، نظم و امنيت ايجاد كرده و خدمات بسياري براي دولت و سلطنت قاجار انجام دهد،
به محض اينكه قاجارها از افزايش نفوذ و قدرت وي احساس خطر كردند، همه ي زحماتش را ناديده انگاشته وپاداش خدماتش را بوسيله ي دژخيمان مرگ به وي دادند. ميرزا پرويزخان بابادي منشي مخصوص ايلخاني كه در شعر و ادب دستي داشت درباره ي ماده ي تاريخ قتل ايلخاني سرود:
« در هزار و سيصد هجري كه يك سالش كم است
ايلخاني مرد و ما را در غم او ماتم است»







دیدگاهتان را بنویسید